جدول جو
جدول جو

معنی پس ستاندن - جستجوی لغت در جدول جو

پس ستاندن
پس گرفتن، گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن
تصویری از پس ستاندن
تصویر پس ستاندن
فرهنگ فارسی عمید
پس ستاندن
(وَ حَ)
پس ستدن. بازپس گرفتن
لغت نامه دهخدا
پس ستاندن
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس فتادن
تصویر پس فتادن
پس افتادن، غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس ستدن
تصویر پس ستدن
پس ستادن، پس گرفتن، گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس نشاندن
تصویر پس نشاندن
به عقب راندن، کسی را پس زدن و دور کردن، سپاهیان دشمن را شکست دادن و دور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس ماندن
تصویر پس ماندن
عقب ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
رجوع به پس ستاندن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ)
بازپس گرفتن. واستدن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بعقب راندن. عقب زدن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پس نشانیدن. لشکر خصم را بعقب نشستن داشتن
لغت نامه دهخدا
(وَ جا)
خواندن کسی را که بازگردد. مراجعت خواستن از کسی. دعوت به بازگشت کردن.
- پس خواندن صیغه، فسخ کردن عقدی. فسخ کردن با عبارات رسمی
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سی کَ دَ)
دلبری کردن. دل ربودن:
دگر می گسارد به آواز نرم
همی دل ستاند به گفتار گرم.
فردوسی.
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری.
فرخی.
رجوع به دلستان و دلستانی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُشَ)
مخفف پس افتادن. عقب ماندن. بدنبال افتادن:
چونکه گله بازگردد از ورود
پس فتدآن بز که پیش آهنگ بود.
مولوی.
، بازگشتن مریض به مرض پس از آنکه رو به بهبود نهاده بود. رجوع به پس افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(وَدْءْ)
سپس ماندن. عقب ماندن. بدنبال افتادن. دیری کردن. (منتهی الارب در لفظ تقاعس). تقاعس. تأخر. الیاء. صری. اساعه، یکساعت پس ماندن. اسرق عنهم، پس ماند از آنها. خدر، پس ماندن آهو از گله. طزع الجندی، پس ماند لشکری. (منتهی الارب).
- پس ماندن از قافله یا از لشکر، عقب افتادن از آن. تلحّز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس راندن
تصویر پس راندن
بعقب راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس فتادن
تصویر پس فتادن
باز گشتن مرض بیمار پس از بهبود عود مرض
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را دعوت بباز گشتن کردن، یا پس خواندن صیغه. (عقد)، فسخ کردن صیغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نشاندن
تصویر پس نشاندن
لشکر خصم را عقب راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس استاندن
تصویر پس استاندن
باز پس گرفتن واستدن پس استدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس ماندن
تصویر پس ماندن
عقب افتادن
فرهنگ لغت هوشیار